۱۴۰۱ فروردین ۲۱, یکشنبه

خدمت مسیح





 زمان خدمت مسیح بر زمین رو به پایان بود. او از ابتدا می‌دانست که می‌بایست رنج بسیاری بکشد و کشته شود. ولی مردمی که او را دنبال می‌کردند نمی‌خواستند در این مورد چیزی بشنوند. آنها امیدوار بودند عیسی پادشاهی باشد که آنها را از دست حکومت رومیان نجات خواهد داد. آنها دوست نداشتند او از مرگش صحبت کند؛ زیرا درک نمی‌کردند که عیسی آمده تا پادشاه قلب‌شان باشد و نه پادشاه یک کشور زمینی. رهبران روحانی و افرادی که پیام مسیح را دوست نداشتند، در پی کشتن او بودند. آنها جماعتی را تحریک کرده، مسیح را دستگیر کردند و به دادگاه کشاندند و تهمت‌های دروغ به او زدند. اما پیلاتُس، فرماندار رومی، نمی‌خواست مسیح را محکوم کند؛ چون می‌دانست که او بی گناه است. ولی آن جماعت خشمگین با سروصدای زیاد فریاد می‌زدند که مصلوبش کنید! مصلوبش کنید!پیلاتُس از آشوبی که ممکن بود این جمعیت به‌وجود آورد، وحشت داشت. پس با حالتی عصبی دست‌هایش را در حضور مردم شست و گفت: من مسئول مرگ این مرد نیستم. سپس عیسی را به آنها سپرد تا او را به خارج از شهر به محلی بنام جلجتا ببرند. در آنجا عیسی را با میخ به صلیب کشیدند. اگر چه او در آن لحظه در درد زیادی بود، ولی از دشمنانش نفرت نداشت. عیسی دعا کرد: پدر، آنها را ببخش؛ زیرا نمی‌دانند چه کار می‌کنند. در آن روز دو دزد نیز به صلیب کشیده شدند، هر کدام در یک طرف عیسی. یکی از آنان گفت: اگر تو مسیح هستی، خودت و ما را از مرگ نجات بده.اما آن دزد دیگر گفت: ما حقمان است که بمیریم، اما این مرد بی‌گناه است. 


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

  مدت کوتاهی است که به مسیح ایمان آورده ام... حالا چه باید بکنم؟ به شما تبریک می گوییم. شما تصمیم مُهّمی را اتخاذ نموده اید که زندگی شما را ...